افسوس بر آن عمر گرامي كه هدر شدآن معبد رويايي من زير و زبر شددردا كه تو مرد سفر عشق نبوديافسوس دل غافل من بي خبر شدروزي كه دل عاشق من تازه نفس بوددر چشم من از هر دو جهان عشق تو بس بودحسرت به كف آورد و به خورشيد نظر داشتبيچاره عقابي كه گرفتار قفس بودسلام اي چلچراغ قطره هاي اشك نوميديسلام اي غم كه جاي تنگ اين دل را پسنديديبيا تا پر بگيرد از دل من جغد اين كابوسبيا و در كتاب خاطرات من بخوان افسوس