ترا دل دادم اي دلبر شبت خوش باد من رفتمتو داني با دل غمخور شبت خوش باد من رفتماگر وصلت بگشت از من روا دارم روا دارمگرفتم هجرت اندر بر شبت خوش باد من رفتمببردي نور روز و شب بدان زلف و رخ زيبازهي جادو زهي دلبر شبت خوش باد من رفتمبه چهره اصل ايماني به زلفين مايهي کفريز جور هر دو آفتگر شبت خوش باد من رفتمميان آتش و آبم ازين معني مرا بينيلبان خشک و چشم تر شبت خوش باد من رفتمبدان راضي شدم جانا که از حالم خبر پرسيازين آخر بود کمتر شبت خوش باد من رفتم
تصاحب ... سرزميني که مي تواند مال من باشد . خيلي کوچک . اما ... مي تواند از دست برود اگر ...حرفهايي هست براي نگفتن . اينهمه زودتر آمده ام که ... از دست بدهم . زودتر آمده ام که پير از دست دادنها باشم . اصلا براي بازنده بودن عجله داشتم . اينهمه که مي شنوم ؛ چرا زودتر ...؟ پنجره هاي دلم مي شکند . نمي داني . شايد نبايد ... شايد حق ندارم .شايد اصلا اين منم که اشتباهم . اشتباهي ام . اشتباه آمده ام . اشتباه ديده ام . تنها چيزي که اشتباه نيست اين حقيقت لعنتي ست .