تنها که ميشوم
خاطره ها امانم را مي بُرند
يادها گلويم را ميفشارند
بغض ميکنم و زار ميزنم و نزار گم ميشوم.
..............
تنها که بشوي
خاطره ات ميشوم
بغض که کني
يادم گلويت را ميفشارد.
................
آنگاه تو خواهي مُرد،چون من.
شايد،
من و تو، ما شويم در بيگاهي لامکان