آذر 89 - بنام پروردگار حی و توانا
سفارش تبلیغ






بنام پروردگار حی و توانا

.............حیفِ خاطرات چـه زود رفت....................
................حیفِ اون هـــمــه رفــاقـت....................
..................حیف چه شبهایی سحرشد....................
.....................رفــیــقــم مــثــل یــه مـادر...............
..................................................................
..................................................................
..................................................................
..................................................................
..................................................................
..................................................................
..................................................................
.....................وقـتـی تـنـها بـودم و تـو..................
..................بـودی تنها،کس بی کس.....................
..............حالا مـن مـوندم و شـبهام.......................
...........قاب عکست ، توی دستام..........................

نوشته شده در شنبه 89 آذر 27 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |


نتیجه تفال :
1- خود را از انجام این کار زیاد سرزنش نکنید اما باید درس بگیرید تا تکرار نشود زیرا اگر آدمی بخاطر هرگناهی که مرتکب می شود عذاب و عقاب شود کره خاک به ناله در می اید و فریاد مجرمین دنیارا فرا می گیرد درنزد خداوند متعال کاه و کوه برابر است و گناه بندگان به خداوند ضرری نمی رساند بلکه یاری تعالی کوه کوه گناه را عفو     می فرماید پس از درگاه خداوند مهربان غافل مشو
2- ممکن است کسوف و خسوف غمر دراثر جرایم بندگان خدا باشد که برای تنبیه و آگاهی حاصل می شود چون زندگی محضر خداوند است تو پاکدامن هستی از چه نگرانی برو اقدام کن و با توکل بر خداو کوشش و تلاش به زندگانی رونق بده ودست از بلا تکلیفی بردار .
3- ازگریه وزاری کاری ساخته نیست بلکه اقدام و انجام و تصمیم مهم است
4- خوش قلب و مهربانی پس خداوند به شما رحمت و محبت دارد و از این موهبت برخوردار شو و خود رابه زبونی نینداز .
5- انسانهای موفق با تلاش بسیار زندگی خود را می سازند پس نعمتی بالاتر از این نیست که دستان توانای خویش آینده وزندگی زیبایی رابسازی
6- کاروجود داردولی باید دنبال آن باشی کسی درمنزل برای کار به شما رجوع نمی کند و دعوت نمی نماید قیام کن و مصممانه گام بردار
7- مسافرت را توصیه می کنم ولی ازدواج هنوز زود است چون دریافت می کنی و ثروتی به شما می رسد و پیر طریقت راملاقات میکنی کهثمره این دیدار عالی است و به سخنان او خوب گوش بده و عمل کن و مرا نیز دعاکن
8- درتجارت پدر یا همسر شما سود می برد ولی سعی کند که زیاد ریسک نکند چون اوضاع نابیامان می باشد و امکان از دست دادن سرمایه وجود دارد پس با تامل و هشیاری اقدام نماید
.


نوشته شده در شنبه 89 آذر 27 -*- توسط A2 -*- نظرات ( ) |

یار نازنین
نتیجه تفال :
1- ویژگیهای جنابعالی مهربان صمیمی بد اخلاق زورگو پرحرف مادی گرا ثروت جمع کن عاشق مسافرت و میهمانی بد پیله پر تحرک اهل معامله با فکر با سعادت با استعداد خلاق نان به نرخ روز خور اهل معامله کمک رسان رفیق دوست
2- همسری دارید یا خواهید داشت که بی نظیر است لذا ارزش او را بدانید و با او مهربان باشید و خواسته هایش را بر آورده سازید چون آتشین مزاج است
3- از اینکه از زندگی راضی هستید خوشحالم ولی بعضی اوقات کارهای خلاف عادت انجام می دهید و با لجبازی کاری را خراب می کنید مواظب باشید
4- از عقل و اندیشه خود کمک بگیرید و در ساختن زندگی آباد و شادی بخش تلاش کنید
5- این نیت حتماً اجر ا می شود ولی مقدمات کامل آن فراهم نشده است پس باید دقت همراه با سرعت و فعالیت را از یاد نبرید
6- به پدر و ماد محبت کنی 4 فرزند د رطالع دارید به زودی به موفقیت بزرگی دست می یابید و ملاقات مهمی در پیش دارید شخصی بلند قد باریک اندام قصد فریب همسر شما رداد بگویید از او برحذر باشد تا ضرر نکند د ر معامله ای سودی نصیب خانواده شما خواهد شد و موفقیت بزرگی در انتظار خانواده شما می باشد بطوری که حسودان را مات و مبهوت خواهید کرد
7- به زودی خوابی خواهید دید که دربین باد شدید قراردارید تعبیر آن برای کاری شما انتخاب شده اید و خواب شما حکایت از یک دوران سختو پر تلاش دارد ولی بالاخره زندگی با احساس و با محبت را انتخاب می کنید و راه عش قو عرفان را پیش می گیرید
8- عزیزم م یگویند زندگی نامه شقایق چیست رایت خون به دوش وقت سحر نغمه ای عاشقانه بر لب باد زندگی را سپرده در ره عشق به کف بادو هر چه بادا باد

 


نوشته شده در جمعه 89 آذر 26 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |

  اومدی تو سرنوشتم ،
   بی بهونه پا گذاشتی
                              اما تا قایقی اومد
                             از منو دلم گذشتی؟؟؟
 
     رفتی با قایق عشقت ، سوی روشنی فردا 
               منو دل اما نشستیم ، چشم به راهت لب دریا...

                             دیگه رو خاک وجودم
                      نه گلی هست نه درختی
                 لحظه های بی تو بودن      
       می گذره اما به سختی!

                                     دل تنها و غریبم ، داره این گوشه میمیره
                                          ، ولی حتی وقت مردن ، باز سراغتو میگیره.....

     میرسه روزی که دیگه ، قعر دریا میشه خونم ، اما تو دریای عشقت ، باز یه گوشه ای می مونم.

نوشته شده در جمعه 89 آذر 26 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |

روز اول پیش خود گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم نیز می گفتم
لیک با اندوه و با تردید
روز سوم هم گذشت اما
بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا می کشت
باز زندان بان خود بودم
آن من دیوانه ی عاصی
در درونم های و هو می کرد
مشت بر دیوار ها می کوفت
روزنی را جستجو می کرد
در درونم راه می پیمود
همچو روحی در شبستانی
بر درونم سایه می افکند
همچو ابری بر بیابانی
می شنیدم نیمه شب در خواب
های های گریه هایش را
در صدایم گوش می کردم
درد سیال صدایش را
شرمگین می خواندمش بر خویش
از چه رو بیهوده گریانی
در میان گریه می نالید
دوستش دارم نمی دانی
بانگ او آن بانگ لرزان بود
کز جهانی دور بر می خواست
لیک در من تا که می پیچید
مرده ای از گور بر می خواست
مرده ای کز پیکرش می ریخت
عطر شور انگیز شب بو ها
قلب من در سینه می لرزید
مثل قلب بچه آهو ها
در سیاهی پیشی می آمد
جسمش از ذرات ظلمت بود
چون به من نزدیکتر می شد
ورطه ی تاریک لذت بود
می نشستم خسته در بستر
خیره در چشمان رویا ها
زورق اندیشه ام آرام
می گذشت از مرز دنیاها
...
...
....
روزها رفتند و من دیگر
خود نمی دانم کدامینم
آن من سر
سخت مغرورم
یا من مغلوب دیرینم؟
بگذرم گر از سر پیمان
می کشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید ..
عاقبت روزی به دیدارم


نوشته شده در سه شنبه 89 آذر 23 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |

ای کاش احساسم گلی می بود
میریخت عطرش را به دامانت
یا مثل یک پروانه پر میزد
رقصان به روی طاق ایوانت

ای کاش احساسم کبوتر بود
بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید
عشقی به قلبت میهمان میکرد

ای کاش احساسم  درختی بود
تو در پناه سایه اش بودی
یا مثل شمعی در شبت میسوخت
تو مست در میخانه اش بودی

ای کاش احساسم صدایی داشت
از حال و روزش با تو دم میزد
مثل هزاران دانه برفی
سرما به جان دشت غم میزد

ای کاش احساسم هویدا بود
در بستر قلبم نمی آسود
یا در سیاهی دو چشمانم
خاموش نمیگشت و نمی آلود

ای کاش احساسم قلم میگشت
تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که  "دوستت دارم"ی میگشت
تا معنی احساس من میشد .


نوشته شده در سه شنبه 89 آذر 23 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |

        خانمی طوطی ای خرید، اما روز بعد آن را به مغازه برگرداند. او به صاحب مغازه گفت: “این پرنده صحبت نمی کند”. صاحب مغازه پرسید: “آیا در قفس طوطی آینه ای هست؟طوطیها عاشق آینه هستند، آنها تصویرشان را در آینه می بینند و شروع به صحبت می کنند. آن خانم یک آینه خرید و رفت. روز بعد باز آن خانم برگشت و گفت: “طوطی هنوز صحبت نمی کند”. صاحب مغازه پرسید: “نردبان چه؟ آیا در قفسش نردبانی هست؟ طوطیها عاشق نردبان هستند”.آن خانم یک نردبان خرید و رفت.
       
       اما روز بعد باز هم آن خانم آمد. صاحب مغازه گفت: “آیا طوطی شما در قفسش تاب دارد؟ نه؟! خوب مشکل همین است. به محض اینکه شروع به تاب خوردن کند، حرف زدنش تحسین همه را بر می انگیزد”. آن خانم با بی میلی یک تاب خرید و رفت. وقتی آن خانم روز بعد وارد مغازه شد، چهره اش کاملاً تغییر کرده بود. او گفت: “طوطی مرد”.
       
       صاحب مغازه شوکه شد و گفت: “واقعا متاسفم، آیا او یک کلمه هم حرف نزد؟”  آن خانم پاسخ داد:
“چرا! درست قبل از مردنش با صدایی ضعیف از من پرسید که آیا در آن مغازه، غذایی برای طوطی ها      نمی فروختند؟


نوشته شده در سه شنبه 89 آذر 23 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |

با درودی به خانه می آیی و
   با بدرودی
             خانه را ترک می گویی
 
ای سازنده!
لحظه ی ِ عمر ِ من
به جز فاصله یِ میان این درود و بدرود نیست:
این آن لحظه ی ِ واقعی ست
که لحظه ی ِ دیگر را انتظار می کشد.
نوسانی در لنگر ساعت است
 که لنگر را با نوسانی دیگر به کار می کشد.
   گامی است پیش از گامی دیگر
     که جاده را بیدار می کند.
  
    تداومی است که زمان مرا می سازد
         لحظه ای است که عمر ِ مرا سرشار می کند.
                                   "احمد شاملو "

نوشته شده در سه شنبه 89 آذر 23 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تورا /  خبر از سرزنش خار جفا نیست تورا

رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تورا /      التفاتی به اسیران بلا نیست تو را

ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تورا / با اسیر غم خود رحم چرا نیست تورا؟ 

فارغ از عاشق غمناک نمیباید بود

جان من، اینهمه بی باک نمیباید بود

 

همچو گل چند به روی همه خندان باشی؟ /  همره غیر به گلگشت و گلستان باشی؟

هر زمان با دگری دست و گریبان باشی؟ / زان بیاندیش که از کرده پشیمان باشی

جمع با جمع نباشند و پریشان با شی /             یاد حیرانی ما آری و حیران باشی 

ما نبـاشیم، کـه باشـد که جــفای تو کشد؟

به جفا سازد و صد جور برای تو کشد؟

 

شب به کاشانه ی اغیار نمیباید بود /   غیر را شمع شب تار نمیباید بود

همه جا با همه کس یار نمیباید بود /        یار اغیار دل آزار نمیباید بود

تشنه ی خون من زار نمیباید بود /  تا به این مرتبه خونخوار نمیباید بود

 

 مـن اگـر کشته شـوم باعـث بد نــامی توست

موجب شهرت بی باکی و خود کامی توست

 

دیگری جز تو مرا اینهمه آزار نکرد /  جز تو کس در نظر خلق مرا خار نکرد

آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد / هیچ سنگین دل بیداد گر این کار نکرد

این ستمها دگری با من بیمار نکرد /          هیچکس اینهمه آزار من زار نکرد

 

گر ز آزردن من هست غرض مردن من

مُــردم ، آزار مـکش از پــی آزردن من

 

جان من سنگدلی، دل به تو دادن غلط است /  بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است

چشم امید به روی تو گشادن غلط است /         روی پر گرد به راه تو نهادن غلط است

رفتن اولی است ز کوی تو، ستادن غلط است / جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است

 

تو نه آنی  که غم عاشق زارت باشد

چون شود خاک بر آن خاک گذارت باشد

 

مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست /   عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست

از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست /  خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست

از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست /      چه توان کرد؟ پشیمانم و تدبیری نیست

 

شرح درماندگی  خود به که تقریر کنم؟

عاجزم، چاره ی من چیست؟ چه تدبیر کنم؟

 

نخل نو خیز گلستان جهان بسیار است /         گل این باغ بسی، سرو روان بسیار است

جان من، همچو تو غارتگر جان بسیار است /     ترک زرین کمر موی میان بسیار است

بالب همچوشکر،تنگ دهان بسیاراست / نه که غیر از تو جوان نیست، جوان بسیار است 

دیگــری اینهمه بیـداد به عاشق نکند

قــصـد آزردن یـاران مــوافـق نکند 

مدتی شد که در آزارم و می دانی تو /          به کمند تو گرفتارم و می دانی تو

از غم عشق تو بیمارم و می دانی تو /  داغ عشق تو به جان دارم و می دانی تو

خون دل از مژه میبارم و می دانی تو /    از برای تو چنین زارم و می دانی تو 

از زبان تو حدیثی نشـنودم هرگز

از تو شرمنده ی یک حرف نبودم هرگز 

مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت /  دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت

گوشه ای گیرم و من بعد نیایم سویت /              نکنم بار دگر یاد قد دلجویت

دیده پوشم ز تماشای رخ نیکویت /      سخنی گویم و شرمنده شوم از رویت

 

بشنو این پند و مکن قصد دل آزرده ی خویش

ورنه بسیار پشیمان شوی از کرده ی خویش 

چند صبح آیم و از خاک درت شام روم؟ /  از سر کوی تو خود کام به ناکام روم؟

صد دعا گویم و آزرده به دشنام روم؟ /      از پی ات آیم و با من نشوی رام روم؟

دور دور از تو من تیره سر انجام روم /     نبود زهره که همراه تو یک گام روم 

کس چرا اینهمه سنگین دل و بدخو باشد؟

جان من، این روشی نیست که نیکو باشد


نوشته شده در یکشنبه 89 آذر 21 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |

از چه با من نشوی رام، چه میپرهیزی؟ /        یار شو با من بیمار، چه میپرهیزی؟

چیست مانع ز من زار، چه میپرهیزی؟ /          بگشا لعل شکربار، چه میپرهیزی؟

حرف زن ای بت خونخوار، چه میپرهیزی؟ / نه حدیثی کنی اظهار، چه میپرهیزی؟ 

که تورا گفت به ارباب وفا حرف مزن؟

چین بر ابرو زن و یکبار به ما حرف مزن؟

 

درد من کشته ی شمشیر بلا می داند /     سوز من سوخته ی داغ جفا می داند

مسکنم ساکن صحرای فنا می داند /     همه کس حال من بی سر و پا می داند

پاکبازم، همه کس طور مرا می داند /  عاشقی همچو منت نیست، خدا می داند 

چاره ی من کن و مگذار که بیچاره شوم

سر خود گیرم و از کوی تو آواره شوم

 

از سر کوی تو با دیده ی تر خواهم رفت / چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت

تا نظر میکنی از پیش نظر خواهم رفت /  گر نرفتم ز درت شام، سحر خواهم رفت

نه که این بار چو هر بار دگر خواهم رفت /    نیست باز آمدنم باز اگر خواهم رفت

از جفای تو من زار چو رفتم، رفتم

لطف کن لطف که این بار چو رفتم، رفتم

چند در کوی تو با خاک برابر باشم؟ /         چند پامال جفای تو ستمگر باشم؟

چند پیش تو به قدر از همه کمتر باشم؟ / از تو چند ای بت بد کیش مکدر باشم؟

میروم تا بسجود بت دیگر باشم /           باز اگر سجده کنم پیش تو کافر باشم 

خود بگو کز تو کشم ناز و تغافل تا کی؟

طاقتم نیست از این بیش، تحمل تا کی؟ 

سبزه ی دامن نسرین تورا بنده شوم /         ابتدای خط مشکین تورا بنده شوم

چین بر ابرو زدن و کین تورا بنده شوم /   گره ابروی پر چین تورا بنده شوم

حرف نا گفتن و تمکین تورا بنده شوم /   طرز محبوبی و آیین تورا بنده شوم 

الله، الله، ز که این قاعده آموخته ای؟

کیست استاد تو ، اینها ز که آموخته ای؟

اینهمه جور که من از پی هم میبینم /    زود خود را به سر کوی عدم میبینم

دیگران راحت و من اینهمه غم میبینم / همه کس خرم و من درد و الم میبینم

      لطف بسیار طمع دارم و کم میبینم /        هستم و آزرده و بسیار ستم میبینم      

خرده بر حرف درشت من آزرده نگیر

حرف آزرده درشتانه بود، خرده مگیر 

آنچنان باش که من از تو شکایت نکنم /      از تو قطع طمع لطف و عنایت نکنم

پیش مردم ز جفای تو حکایت نکنم /           همه جا قصه ی درد تو روایت نکنم

 دیگر این قصه ی بی حد و نهایت نکنم /   خویش را شهره ی هر شهر و ولایت نکنم          

خوش کنی خاطر وحشی به نگاهی، سهل است

سوی تو گوشه ی چشمی ز تو گاهی سهل است

                                                                                    "وحشی بافقی"


نوشته شده در یکشنبه 89 آذر 21 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >


بالای صفحه