• وبلاگ : بنام پروردگار حي و توانا
  • يادداشت : محبت
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + گيتي 

    با همه ي بي سر و ساماني ام

    بدست عليرضا در دسته : 2/10/90 : 7:18 عصر

    با همه ي بي سر و ساماني ام


    با همه ي بي سر و ساماني ام


    باز به دنبال پريشاني ام
    طاقت فرسودگي ام هيچ نيست
    در پي ويران شدني آني ام
    دلخوش گرماي کسي نيستم
    آمده ام تا تو بسوزاني ام
    آمده ام با عطش سال ها
    تا تو کمي عشق بنوشاني ام
    ماهي برگشته ز دريا شدم
    تا که بگيري و بميراني ام
    خوب ترين حادثه مي دانمت
    خوب ترين حادثه مي داني ام؟
    حرف بزن! ابر مرا باز کن
    دير زماني است که باراني ام
    حرف بزن، حرف بزن، سال هاست
    تشنه ي يک صحبت طولاني ام
    ها به کجا ميکشي ام خوب من ؟
    ها نکشاني به پشيماني ام

    + گيتي 

    به دريا مي زنم امشب دل توفاني خود را


    که طوفاني کنم از غم تمام شانه خود را


    پس از خاموشي چشمت بدم مي آيد


    که در دنيا نمي بينم گل يکدانه خود را


    نهالستان سبزت را عجب پاييز طولانيست


    که عمر من نمي يابد در آن ريحانه خود را


    به هر در مي زنم دل را خيالت را نمي بينم


    که شايد بشکنم يک شب سکوت خانه خود را


    چو ديدم شمع بالايت سحر را در نمي يابد


    ميان شعلــــه افکندم پــر پروانه خود را

    + گيتي 

    کجا دنبال مفهومي براي عشق مي گردي؟


    تو را گم ميکنم هر روز و پيدا ميکنم هر شب
    بدينسان خواب ها را با تو زيبا ميکنم هر شب


    تبي اين کاه را چون کوه سنگين ميکند، آنگاه
    چه آتش ها که در اين کوه برپا ميکنم هر شب


    تماشاييست پيچ و تاب آتش، آه خوشا بر من
    که پيچ و تاب آتش را تماشا ميکنم هر شب


    مرا يک شب تحمل کن که تا باور کني جانا
    چگونه با جنون خود مدارا ميکنم هر شب


    چنان دستم تهي گرديده از گرماي دست تو
    که اين يخ کرده راازبيکسي،هاميکنم هرشب


    تمام سايه ها را مي کشم در روزن مهتاب
    حضورم را زچشم شهر حاشاميکنم هر شب


    دلم فرياد مي خواهد ولي در گوشه اي تنها
    چه بي آزار با ديوار نجوا مي کنم هر شب


    کجا دنبال مفهومي براي عشق مي گردي!
    که من اين واژه را تا صبح معنا ميکنم هر شب

    + گيتي 

    من از زمانه که دسـت تـو داد تقديرم
    هـنوز هم که هـنوز اسـت سخت دلگيرم


    تو رفته اي ومن اندر در هجوم خاطره ها
    چو قـاب عـکس قديمي اســير تصويرم


    چه ســاده ام که پـس از رفــتن تو هرباره
    نشــانت از ته فنــجان قــهوه ميگيرم


    چـقــدر ســرزنش خــلق وطعنه ي مردم؟
    به غيـر دل به تو بسـتن چه بوده تقصيرم؟


    هزاروسـيصد و … بــگـذر … تولدم بوده
    به چـهره گــرچه جـوانم ولي به دل پيـرم


    مـن ورهايي ازيـن غم؟ زهي خــيال عبـث
    که مثل آهوي در دسـت و پنجه ي شـيرم


    بيـا به راه گـلويم خوش آمدي اي بغض
    نفس! نيا که من از دسـت زنـدگي سـيرم


    چرا به آخر خطش نمي رسـد عمرم؟
    اجل! تو مـرحمتي کن - چرا نمي ميرم؟

    + گيتي