• وبلاگ : بنام پروردگار حي و توانا
  • يادداشت : عزيزم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + عزيزت 
    من
    تو
    و يک انديشه ي ساده
    شب يا که روز
    خاطره اي سبز
    نزديک حادثه
    بوي هوس در هوا جاري
    فصل خوبي بود
    عشق ميباريد از ديوار شرم
    لحظه اي ناب
    بي تکرار
    فاصله بينمان
    هيچ
    نفس ها گداخته
    لب ها پر از موج سکوت
    و فضا خالي
    خالي از هر چيز ديگر
    غير از من ,غير از تو
    حادثه آنجا بود
    در آغوش من و تو
    در لابلاي بوسه هاي ناهنگام
    حادثه آنجا بود
    + عزيزت 
    آسمان دلم ابري است ولي
    نميدانم معني باران را
    جسمم , خالي از نمناکي آب
    با بوسه ي خاک بيگانه
    انگار نمي شناسم زمين را
    بوي کوچ ميدهد تنم
    در افق من خورشيد نيست
    نميدانم رنگ شکوفه را
    سرگذشتم نقش بسته بر برگ هاي زرد
    پاييز سايه سار عمرم
    در ميان آتش
    خنکي نسيم را مي جويم
    آسمان دلم ابري است
    بي ستاره است
    غريبه با نور و خانه به خانه ي شب است
    بايد پرسه زد در گورستان پروانه ها
    بايد باور کنم سکوت را
    بايد باور کنم که آسمان دل من
    هميشه ابري است
    + عزيزت 

    در ورق خوردن هر لحظه و هر روز

    رسيدم به همان شب

    که من بودم و

    عکس رخ مهتاب

    تو بودي سرراهم
    من همه دلهره بودم
    تو نگاهت نگرانم
    و تو گفتي

    که بيا راحت جانم
    که به اميد توانم
    يادم آمد به همان روز
    که گفتي
    تو شدي ماه تمامم
    و من انگار
    دلم ريخت
    به اشکي که فرو ريخت زجانت
    "دل من کرد هوايت
    نگهم رفت به راهت"

    + عزيزت 

    فاصله ديواري است
    جنسش از جنس فراق
    فاصله دلگير است
    دل من مثل حباب

    غم من يک درياست

    بي کران تا به خدا
    غم تو هم شايد
    گله ي من اگر از تنهايي
    از سکوت
    از درد است
    اگر اين دل تنگ است
    به اميد روزي است
    که همه فاصله ها
    محو و مبهم گردد

    + عزيزت 

    عادت ميکنم
    به تحمل زنجير عرف
    زنجير قانون
    زنجير تعهدي جاودانه

    به لگام زدن بر دهانه ي اين عشق افسار گسيخته
    عادت ميکنم
    به فتح قلعه خوشبختي
    در دشت حسرت و خيال
    عادت ميکنم
    به تحمل رد شلاق حقيقت
    و ديدن باران علاقه
    فقط از پشت پنجره احساس
    عادت ميکنم
    به جستجوي ذره هاي محبت
    لابلاي دلواپسي هاي روزانه
    و ميان دل دل ثانيه ها
    عادت ميکنم
    به نوازش دستانت
    به بوسه چشمانت
    در کشمکش فاصله ها
    و هق هق آرزوها
    عادت ميکنم
    به ناکامي
    به حسرت يک لحظه ي باتو
    عادت ميکنم
    محال من
    به محال عشق تو هم
    عادت ميکنم